آرتینا جانآرتینا جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ آرتینا جانوبلاگ آرتینا جان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

artinajan2013

روزمره گیهای آرتینا جان پاییز ۹۴

این روزا بیشتر از این جملات استفاده میکنه: برای تشویق من وقتی یه کاری انجام میدم آفرین به مامان گلم عزیزم چقدر خوب این کارو انجام داری. زمانیکه کاری باب میلش نباشه میگه:  عجب بدبختی دارم ها ا ا ا ..... میای منو بغل میکنی میگی: مامانی خیلی دوست دارم.         مامانی این کلاه رو خودم برات بافتم خیلی دوسش داری همینجوری تو خونه میزاری سرت باهاش بازی میکنی...    اینجا رفته بودیم عروسی همکار بابایی خاله شهرزاد و آقای صادقی...ان شالله که خوشبخت باشن...یادمه شما بهمراه من رفتیم پیش عروس داماد و بعد از معرفی خودمون شما به زبان خودت برای عروس داماد آرزوی خوش...
25 دی 1394

آرتینا جان و بازیهای اوایل ۳ سالگی

 دختر گلم در حال نقاشی کشیدن.عاشقتم عزیزم         آرتینا جان و نقاشی با دست.     آرتینا جان و خمیر بازی.       دختر گلم و کاردستی البته برشها رو من زدم و کارای چسبوندن با آرتینا جونمه.          آرتینا جونم تو یکی از روزای مهر ماه بردمت خانه فرهنگ قسمت مهد تا ببینم تو کلاس میمونی یا نه از پشت پنجره مراقبت بودم سنت حدود ۲سال و ۴ماه بود یه نقاشی انگشتی با دستای کوچولوت البته با کمک مربی کشیدی که عکسشو برات گذاشتم در ضمن بیشتر از یکساعت نتونستی بمونی بعد خودم از مربی اجازه گرفتم و یواشکی ...
20 دی 1394

شب یلدای 94

                    قربون دختر خوشگلم برم که داره ناز میکنه.       مامانی این میوه ها و خاله پیرزن بهمراه فرشته مهربون رو با مقوا رنگی درست کرده بودم  برای اینکه من و شما نمایش شب یلدا رو با هم اجرا کردیم و شما در نقش خاله پیرزن بودید و با اینکه سه بار بیشتر تمرین نکرده بودیم کار شما عالی بود البته نسبت  به سن و سالت. مامانی شما در یلدای ۹۴تقریبا ۲ سال و ۷ ماه سن داشتی. مامانی این لباس خوشگله هندونه ایت کار دست عزیزجون برای هدیه شب چلته مبارکت باشه دست عزیز جونم درد نکنه خیلی خیلی...
19 دی 1394

لطفا به من رای بدین.

سلام خاله ها من تو جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کردم و خیلی دوست دارم برنده بشم اگه شما خاله های مهربون به من رای بدین شاید برنده بشم شماره کد من ۴۸هست و شما اگه این عدد رو به شماره پیامک ۱۰۰۰۸۹۱۰۱۰ ارسال کنید شانس برنده شدن من بیشتر میشه آخه بعلت بعضی از مشکلات مامانی دیر برای شرکت در جشنواره اقدام کرد و من واقعا میخوام برنده بشم بخاطر همین به رای شما نیاز دارم لطفا حمایتم کنید.بوس برای همه خاله های مهربون چه رای بدین و چه رای ندین دوستون دارم ۱۰۰۰تا. از تمامی دوستان که به دخترم رای دادین ممنونم ولی متاسفانه عکس ما نتونست برنده بشه اونم به این دلیل بود که بعلت آلودگی شدید تهران ما نتونستیم از خونمون بیرون بریم و تو مکان طبیعی ،فرهنگی یا تا...
12 دی 1394

چهارمین آتلیه ۱۵شهریور۹۴

مامانی چون فایل عکسارو برامون ندادن مجبور شدم از روی عکست عکس بگیرم زیاد خوب در نیومد البته ۲تا از عکساتو ظاهر کردیم که یکیشم بعدا میزارم.    قبل از رفتن به آتلیه تو خونمون.            اصلا موقع عکس گرفتم همکاری نکردی.    ...
4 دی 1394

محرم ۹۴

مامانی امسال محرم مهمون داشتیم البته از قبل محرم یعنی از اول مهر ماه عمه و پسر عمه طاها خونه ما بودن و روز اول مهر پاشو جراحی کردن البته برای بار سوم . شما هم تو محرم یه کوچولو مریض شدی بعد بردیمت دکتر و چند روز بعد خوب شدی و البته اینم بگم که دکترتو عوض کردیم و راستی منم شدیدا سرماخوردم که یکبار رفتم دکتر همون شبی که دایی احمد (دایی مامانی)بهمراه زن دایی و پسر دایی و مادر بزرگ من اومده بودن خونمون شب بعد از رفتن اونا حالم بد بود رفتیم دکتر ولی خوب نشدم و اینم بگم که عمه خدیجه بهمراه خانواده روز قبل تاسوعا اومدن خونمون و قرار بود عمه طاهره و طاها جونو با خودشون ببرن و من چون حالم خیلی بد بود بابایی بهمراه شما منو برد دکتر و دکتر گفت که آنف...
2 آبان 1394

پلنگ چشم قشنگه....

مامانی امروز سه شنبه...۲۱مهر ۹۴ هست و  مسابقه عصرانه سالم تو خانه سلامت برگزار شد. بعد هم رفتیم خانه کودک البته من شما رو اول بردم اونجا ولی شما تنهایی اونجا نموندی و من دوباره شما رو با خودم برای مسابقه بردم و بعد از تمام شدم مسابقه که شما یه مقداری منو اذیت کردی و میخواستی بری خانه بازی و بعد از اینکه دوباره رفتیم اونجا برای طراحی صورتت از من اجازه گرفتن و منم از شما پرسیدم دوست داری صورتت رو نقاشی کنن و شما خیلی تمایل نشون دادی البته وقتی نوبتت شد خواستی گریه کنی که زود آروم شدی و وقتی اومدیم خونه عمه طاهره طاها جونو برده بود حموم و طاها جون شما رو دید و کلی ذوق کرد و نقاشی صورتت تا عصر موند تا بابایی اومد و دید و بعد با کلی مکاف...
21 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به artinajan2013 می باشد