آرتینا جانآرتینا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگ آرتینا جانوبلاگ آرتینا جان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

artinajan2013

محرم ۹۴

مامانی امسال محرم مهمون داشتیم البته از قبل محرم یعنی از اول مهر ماه عمه و پسر عمه طاها خونه ما بودن و روز اول مهر پاشو جراحی کردن البته برای بار سوم . شما هم تو محرم یه کوچولو مریض شدی بعد بردیمت دکتر و چند روز بعد خوب شدی و البته اینم بگم که دکترتو عوض کردیم و راستی منم شدیدا سرماخوردم که یکبار رفتم دکتر همون شبی که دایی احمد (دایی مامانی)بهمراه زن دایی و پسر دایی و مادر بزرگ من اومده بودن خونمون شب بعد از رفتن اونا حالم بد بود رفتیم دکتر ولی خوب نشدم و اینم بگم که عمه خدیجه بهمراه خانواده روز قبل تاسوعا اومدن خونمون و قرار بود عمه طاهره و طاها جونو با خودشون ببرن و من چون حالم خیلی بد بود بابایی بهمراه شما منو برد دکتر و دکتر گفت که آنف...
2 آبان 1394

پلنگ چشم قشنگه....

مامانی امروز سه شنبه...۲۱مهر ۹۴ هست و  مسابقه عصرانه سالم تو خانه سلامت برگزار شد. بعد هم رفتیم خانه کودک البته من شما رو اول بردم اونجا ولی شما تنهایی اونجا نموندی و من دوباره شما رو با خودم برای مسابقه بردم و بعد از تمام شدم مسابقه که شما یه مقداری منو اذیت کردی و میخواستی بری خانه بازی و بعد از اینکه دوباره رفتیم اونجا برای طراحی صورتت از من اجازه گرفتن و منم از شما پرسیدم دوست داری صورتت رو نقاشی کنن و شما خیلی تمایل نشون دادی البته وقتی نوبتت شد خواستی گریه کنی که زود آروم شدی و وقتی اومدیم خونه عمه طاهره طاها جونو برده بود حموم و طاها جون شما رو دید و کلی ذوق کرد و نقاشی صورتت تا عصر موند تا بابایی اومد و دید و بعد با کلی مکاف...
21 مهر 1394

16مهر روز کودک.

کودکم روزت مبارک. مامانی برای روز کودک برات یه چند تا کتاب قصه بهمراه یه تفنگ با سه تا توپ کوچولو خریده بودیم که خیلی دوسش داشتی مبارکت باشه عزیزم فرصت کردم عکساشو برات میزارم.
16 مهر 1394

آرتینا جونم در پارک

 این پست مربوط به ۱۵مرداد ۹۴ هستش. اینجا شما دو تا دوست به نامهای نازنین جان و الینا جان پیدا کرده بودی در ضمن اون توپ رنگین کمانیتو که بابابزرگ و عزیزجونی برات خریده بودن بردیم پارک و سرش بین شما بچه ها و مخصوصا یه پسر بچه غوغایی شد آخرش مجبور شدم بزارمش داخل سبد و شما هم بهمراه دوستای جدیدت رفتین نشستین بغل سبزه ها و اردکا رو نگاه کردین...        ...
13 مهر 1394

پنجمین سالگرد فوت مادر جون

  مامانی این پست مربوط به ۱۸ تیر ماهه. مامانی پنج سال از آسمانی شدن مادر بابایی رضا گذشته و هنوز مهرش از دل من یکی بیرون نرفته خدا بیامرزه خیلی ماه بود حیف که خیلی عمرش کوتاه بودمامانی امسال نتونستیم سالگرد مادر جون بریم شمال ولی یادش همیشه تو دلمون زنده هست.  روحش شاد و یادش گرامی.   اینم حلوای زنجبیلی که خودم برای خیرات مادر جون خدا بیامرز درست کرده بودم.     ...
12 مهر 1394

پارک نهج البلاغه

مامانی امروز۲۷شهریور ساعت حدود۱۱صبح با خاله آنیتا, عمو مسیح و دوقلوها(همسایه طبقه بالایی) رفتیم پارک نهج البلاغه و حدود ساعت ۳:۳۰ظهر رسیدیم خونه. اینم یه عکس سلفی با شما و بابایی.    اینجام خاله آنیتا و عمو مسیح از روی زمین سنگ جمع میکردن و میدادن به پسراشون تا پرت کنن اونجا و خوشحال باشن.یعنی کلا بیچاره ها خودشونو با دوقلوها درگیر کردن و فقط ما تو آلاچیق بودیم.     ...
12 مهر 1394

آرتینا جان و لباس پوشیدنهاش در سن ۲ سال و ۱ماهگی

 این طرز لباس پوشیدن به سبک آرتینایی هست. اینم یه کلاه و تل هست که یه مدت شده بود تیپ آرتینایی.     اینجا هم جدیدترین مدل لباس پوشیدنه شلوار میره روی سر و ...   اینم یه نوع دیگه...   و اما نوعی دیگر...   اینم یه ژست آرتینایی.  ...
9 مهر 1394

سومین جراحی پای پسر عمه طاها

روز چهارشنبه اول مهر ماه در بیمارستان کرج جراحی شد و در روز شنبه ۴مهر ماه ترخیص شد و توسط آمبولانس به تهران یعنی منزل ما منتقل شد و قرار است بعد سه هفته دوباره عکس بگیرند و دکتر نظر نهاییش را بدهد امیدوارم زود زود زود حالش خوب بشه و از این اتفاقات ناگوار برای هیچ کسی مخصوصا هیچ بچه ای پیش نیاد.
7 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به artinajan2013 می باشد