آرتینا جانآرتینا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگ آرتینا جانوبلاگ آرتینا جان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

artinajan2013

بای بای پوشک

آرتینا جان الان چند وقت بود که برای چند بار پروژه از پوشک گیری رو انجام دادیم ولی اصلا شما همکاری نکردید بالاخره در ۲۱ شهریور ۹۴ زمانیکه ۲سال و ۳ ماه سن داشتی با قضیه پوشک کنار اومدی و قرار شد دیگه پوشک نپوشی الان تقریبا یه هفته هست که روزا اصلا پوشک نمیپوشی و بعضی شبا پوشکت میکنم. البته اینم بگم هر موقع ازت میپرسم آرتینا جان جیش داری یا نه با یه لحن قاطع به من میگی مامان هر موقع داشتم خودم میگم و البته هم خودت بموقع میگی و تا به دستشویی برسیم خودت رو نگه میداری و اینم بگم که هر موقع از دستشویی میایی بیرون با افتخار میگی من میرم دستشویی جیش میکنم تشویق و همه موظفند تشویقت بکنند در ضمن من با هر کسی پشت تلفن صحبت میکنم شما اعلام میکنید که بگم ...
6 مهر 1394

شیرینم...

امشب(۸شهریور۹۴) موقع خواب خیلی اذیتم کردی بابا بزرگم خونمونه خیلی کلافم کردی تا خوابیدی تازه بخاطر اینکه چندوقته شبا تنها تو اتاقت میخوابی بابابزرگ برات یه شلمن ستاره ای خرید و راستی فردا قراره با بابابزرگ بریم تبریز آخه دیگه دختر دایی هم میخواد بدنیا بیاد. در ضمن این چند وقت خیلی خرابکار شدی بعضی کارارو انجام میدی که باید تنبیه بشی و هر موقع هم دعوات میکنم خیلی مظلومانه میگی مامانی منو دعوا نکن و بعضی اوقات با دلخوری میگی چرا منو دعوا میکنی آخه من گناه دارم بعضی وقتا یه چیزی بخوای بهت ندم میگی مامانی چرا ندادی آخه من گناه دارم. وقتی میخوام اتاقت رو جارو بکشم میگی اولا ۱۰۰ بار گفتم اتاق منو جارو نکش در ثانی ۱۰۰بار گفتم اتاق منو جارو نک...
25 شهريور 1394

آرتینا جون دختر دایی دار شد.

النا جون در تاریخ ۱۷ شهریور ۹۴  ساعت ۸:۵۷صبح در بیمارستان ذکریا تبریز و بدست خانم دکتر افتخاری زمینی شد قدمش مبارک. راستی دوستای گلم منم عمه شدم ولی فقط یه روز تونستم ببینمش آخه برگشتیم تهران عکساشو بعدا میزارم.
17 شهريور 1394

خداحافظ بابایی و مامانی من اتاق خودم میخوابم.

مامانی امشب(۳شهریور۹۴) اولین شبی بود که بدون حضور کسی شب تا صبح تو اتاق خودت خوابیدی  حتی یکبار هم به اتاق من و بابایی نیومدی ولی من شب اصلا خوابم نمیبرد همش استرس داشتم چندین بار به اتاقت سر زدم باز هم دلم آروم نمیشد آخه عمه و طاهاجون امروز عصر اومدن خونه ما و شب موقع خواب عمه و طاها جون تو پذیرایی خوابیدن و این تلنگری شد برای خوابیدن شما تو اتاق خودتون. مامانی ان شالله همیشه خوابای خوب ببینی عزیز دلم.
3 شهريور 1394

آرتینا جونم در تبریز

 مامانی این پست مربوط به اوایل و اواسط مرداده.  مامانی امسال هم عید فطر خونه عزیز جون و بابا بزرگ بودیم البته دو روز مونده بود به عید فطر که رفتیم تبریز (تعطیلات تابستانی بابایی). سفره افطاری خونه عزیزجون و بابابزرگ که کار شله زرد و حلوا و ژله و تزئینات با من بود.همون روزیکه رسیدیم تبریز ترتیب سفره افطار رو دادم.(از راه رسیده بودم و روزه هم داشتم زیاد تزیین شله زردا  و فرنی ها خوب نشد.) پدر و مادر گلم ان شالله همیشه سفره تون پر برکت، تنتون سالم، دلتون شاد و لبتون خندون باشه. گلهای ژله ای ساخت دست مامان البته تجربه اولم بود قبلا یه بار خونمون ژله رولی درست کرده بودم عکسشو میزارم پایین.  اینم اولین تجربه...
30 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به artinajan2013 می باشد